با تمام وجود از تمام وجودش خواستم که رازش را ...
و او گفت!!!
اما این یک راز نبود...
یک حقیقت بود...
حقیقتی که مدتهاست همراهم شده...
حقیقتی که احساس میشود احساسم را نشانه رفته.حقیقتی چون یخ که با گرمای دوست داشتنم در حال اب کردنش بودم گویا...
اما غافل از انکه قطرات در حال اب شدنه این یخ بزرگ بر سرم میخورد و با سرمای خود میلرزاند وجودم را...
گویی شکنجه میکندمرا...قصدش خاموش کردن است.
حقیقت تلخ است.
این حقیقت که دوستم دارد و بیشتر دوستش دارم و خیلی دوستش دارد...
دارم یخ میزنم .در این سرمای تنهایی میتوان حفظ ظاهر کرد؟؟!
نوشته شده توسط ایمان |
لينک ثابت
|چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:,|